به شدت به حضرت اباالفضل (ع) اعتقاد پيدا کردم! واقعن اين بزرگوار باب الحوائجن. تا حالا اين قدر عاشق برادر عزيز امام حسين (ع) نشده بودم.
فقط همين
يه غلطي کردم، در جا گوشم رو پيچوندن! هنوزم جاش درد ميکنه!
الان خودم رو زدم به نفهمي! شاکي شدم که چرا من؟ چرا بايد اين اتفاق برام مي افتاد؟
اين قدر سريع پس گردني خوردن دو جهت داره: يا اينکه هوام رو دارن و نمي خوان بيشتر از اين دور بيوفتم و يا اينکه کاري که کردم اينقدر فاجعه بوده که از تحمل ملائک خارج شده و در جا انتقام گرفتن! در هر صورت: خداجون! معذرت و اينکه راضي ام ازت :)
انشا الله هفته آينده مي خوام برم کربلا! چند بار تصميمم عوض شده! خدا کنه اين بار طلبيده بشم و بازم ببينم اون فضاي عجيب و زيبا رو. دعام کنيد.
الان پنجره ي آزمايشگاه بازه و داره نسيم ملايمي مياد. صداي اذون فضا رو پر کرده. بعد از چند روز خستگي روحي و جسمي، خيلي حس خوبي دارم! جاي همه خالي!
مدتيه دوست دارم درباره ي سيستم آموزش عالي و ساختار فشل اون در ايران متني بنويسم، اما ضعف همت دارم در اين زمينه! مي ترسم شروع کنم، آخرش بشه مثل سفرنامه ناتمام اربعين پارسالم که هنوز قصد دارم تمومش کنم!
وبلاگ اصلي من اينجاست
درباره این سایت